بگذار دیوانه صدایم کنند ،
فرقی نمیکند ،
من تمام هویت خود را
از زمانی که اسمم را صدا نزدی از یاد برده ام .
مردّد شده ام !
میان دوست داشتن تـو
دلم گرفته....
مثل همیشه...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
واقعا جرم برگا چیه که زیر پاهای آدما له میشن ؟!...
دیگه چیزی نمییاد به ذهنم...
ذهنم , مغزم , و... تا اطلاع ثانوی تعطیلن !!!
دلم مثل همیشه گرفته...
شب تولد و تنهایی و سکوت...
گاهی فکر میکنم برای همه , رفتم تو لیست فراموش شده ها !
و اینک میشکند
قلب بارانی برگ های زرد پائیزی
که چرا فصل مرگ تنهایشان گذاشته !
.: من که نیستم, اما شما دوستای گلم همیشه شاد باشید :.
من به هر شاخه نشستم
دل به هر دانه که بستم
سوگ تازه ای نوشته روی سینه ی شکسته ام
من اسیر سرنوشتم
سرنوشت پیر و زشتم
جای حرف خوب بودن
حرف رفتنو نوشتم
تو هنوز اول راهی
راه من راه تباهی
جفت پرواز تو بازه
جفت من کفتر چاهی
فصل من فصل خزونه
یه خزونه بی نشونه
حیف از من دیگه گفتن
کار من دیگه تمومه
توو سر انگشتای بارون
من تولدی ندیدم
گل گلدون حیاتو
تووی تاریکی نچیدم
من سراینده ی دردم
عاشق گل های زردم
اما حتی دیگه امروز
شعرامم خط خطی کردم
تو میری و من فقط نگاهت می کنم
تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم
بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم
اما برای دیدن تو همین یک لحظه باقیست
خوشا به حال دوستان , که امشب رو کنار خونواده شون , خوشحال و سر مستن...
برای همگی آرزوی بهترین ها رو دارم
از این یلدا , تا یلدای بعدی...
سلام , سلام , سلام , سلام...
السلام و علیک یا ابا عبدالله...
دلم گرفته اساسی...
دلم میخواست میرفتم تو این هیئتا...
یه دل سیر برای همه چیز اشک میریختم...
اما حیف , که مثل همیشه تو زندگیم تنهام...
چه سخته در میان جمع بودن ؛ ولی در گوشه ای تنها نشستن ؛ به چشم دیگران چون کوه بودن ؛ ولی در خود به آرامی شکستن . . .
چه سخته شونه ی دردو دل دیگران باشی, اما خودت نتونی با کسی حرف بزنی...
چه سخته بیشتر از حد معمول دیگرانو درک کنی...
به خاطر محبت کردن زیاد به دیگران همیشه مقصر باشی...
همیشه همه دیوارا سر تو وار شه...
اما خوبیش اینه که , به معبودت , و محبوبت نزدیک میشی...
چه خوبه که با همه سختیا کنار بیایمو , خوب زندگی کنیم...
برای همه ی عزیزان خواننده ی این پست و وبلاگ آؤزوی موفقیت دارم و زندگی رویائیشونو , براشون آرزو میکنم...
"التماس دعا"
سلام...
اومدم بنویسم اما نمیدونم چی...
اما دلم گرفته...
مثل دل فصل خزون , که با اومدن زمستون گرفته...
مثل آخرین برگ روی درختا , که میفتن و ماها بی توجه بهشون , از روشون رد میشیم...
بدون اینکه فکر کنیم شاید حکایت خودمون , شبیه یکی از این برگا باشه...
منم اون برگ خزونی , که زیر پای رهگذر , له میشه...
به جرمِ...
واسه امروز بسه , چون حوصله هیچی ندارم...
تا پست بعدی , بدرود...
به نام او که آغاز اقاقی ست
و نامش تا همیشه سبز و باقی ست
خدمت همه ی دوستان گلی که احتمالا این بلاگ و پست رو میخونن درود میگم...
به کلبه ی درویشی دل من خوش اومدین...