خزون نامه ی دلم...

برگی خزان دیده در ایوان بهارم , دردا که درین دنیای بی مرهم دگر جایی ندارم !...

خزون نامه ی دلم...

برگی خزان دیده در ایوان بهارم , دردا که درین دنیای بی مرهم دگر جایی ندارم !...

منم اون برگ خزونی...

سلام...

اومدم بنویسم اما نمیدونم چی...

اما دلم گرفته...

مثل دل فصل خزون , که با اومدن زمستون گرفته...

مثل آخرین برگ روی درختا ,  که میفتن و ماها بی توجه بهشون , از روشون رد میشیم...

بدون اینکه فکر کنیم شاید حکایت خودمون , شبیه یکی از این برگا باشه...


منم اون برگ خزونی , که زیر پای رهگذر , له میشه...


به جرمِ...


واسه امروز بسه , چون حوصله هیچی ندارم...


تا پست بعدی , بدرود...






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد